جمعه....
در انتظار ظهورت چه رنج ها كه كشيديم
برفت عمر و نشد بارور درخت اميدم
به ياد ديدن رويت چه ناله ها كه نكـردم
ز گلستان جمالت گلي دريغ نچـيدم
شبان تيره بسي خون دل زديده فشانـدم
دريغ و درد كه جز سوز و ساز هيچ نديدم
به هر كجا گذر شد سراغ وصل تو جستـم
ز فرط شوق لقايت به كوه و دشت دويدم
ز هر كه بوي ببردم كه ره به سوي تو دارد
به عجز ولا به لقاي تو را از او طلبيدم
دل شكسته و چشم پر آب و حال پريشـان
به ياد وصل تو شاها طمع ز خلق بريدم
شها تو آگهي از سوزش دل من حيران
در انتظار لقايت به آرزو نرسيدم
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
+ نوشته شده در ۱۳۹۷/۱۱/۰۵ ساعت 20:10 توسط samira sanam no
|